کد مطلب:12366 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:268

وضع و موقف پیامبر دشوار شد
هر زمان كه پیامبر به یكی از قبائل انصار عبور می كرد مردانی به جلو او می آمدند، و از او خواهش می كردند كه در میان آن قبیله منزل كند، و این شرافت و سعادت را نصیب آنها نماید. و آن حضرت در ترجیح دادن قبیله ای بر قبیله دیگر یا خانه ای بر خانه دیگر مانده بود كه چه كند، لذا با عذرخواهی و تشكر به آنان می گفت: «راه شتر مرا باز بگذارید تا ببینم كجا فرود می آید.»

پیامبر حركت كرد تا به قبیله بنی عدی بن النجار عبور كرد. آنان توقع داشتند بلحاظ آنكه دائیهای پدر پیامبر، عبدالله بن عبدالمطلب در آن قبیله بودند حق دارند از شرافتی كه تمام خانواده های انصار در آرزوی آن دست به دعا برمی داشتند برخوردار شوند. آنان به شادی و خوشحالی تمام فریاد برآوردند كه: ای رسول الله (ص) بسوی دائیهایت بیا، به جانب عده و عده.

پیامبر دقایقی را توقف نمود در حالی كه شور حمایت و یاری و محبت این قبیله او را به وجد و شوق درآورده بود. پیامبر می كوشید كه خاطرات سفر اولش را به یثرب بیاد



[ صفحه 173]



آورد: خاطرات زمانی كه مادرش «آمنه دختر وهب» او را در شش سالگی از مكه به مدینه آورد تا تربت پدرش را كه در آنجا به خاك سپرده شده بود زیارت كند.

پیامبر نگاه خویش را به جمعیت انبوهی كه گرداگرد ركابش را احاطه كرده بودند انداخت، و قلب خود را به رؤیای شیرین مادرش پیوند داد در حالی كه می كوشید چشمها را بر هم نزند و آنان را از نظر پنهان ندارد. با این خاطرات، چهل و هفت سال از عمرش را از نظر گذرانید تا خود را نوجوانی شاداب یابد: در آن حال كه با مادرش در سفر از یثرب همراه «بركة، ام ایمن» به ام القری بر می گشتند، و هنوز مقداری از راه را نپیموده بودند كه مادرش بیمار شد، و پس از اندك زمانی جان شیرین را مقابل دیدگان فرزندش در نقطه ای از بیابان و دور از جمعیت و آبادی، میان یثرب و مكه به جان آفرین تسلیم كرد. ام ایمن بدن آمنه را به قریه «ابواء» آورد، و او را در آنجا به خاك سپردند. مصطفی راه سفر به مكه را با اندوهی شدید و غمی اضافه بر رنج یتیمی در پیش گرفت. اینك پس از حدود نیم قرن صدای نفس زدن مادر را در حال احتضار كه مصطفی را در آن بیابان به اندوه نشانید به گوش خود می شنید، در حالی كه با فریادهای شادی و خوش آمد گفتن مردم و سرودهای استقبال درآمیخته بود.

بنی نجار دعوت خود را از پیامبر تكرار می نمود كه: «ای پیامبر عزیز، بیا به جانب دائیهای خود». پیامبر اكرم (ص) هم دیدگان خود را به قطعه زمینی از قبیله دوخته بود كه روزهایی از جوانیش را با همسالانش از بنی نجار در آنجا گذرانیده بود. دائما می فرمود: راه را برای شتر من باز كنید. آیا پیامبر سرانجام به كجا فرود خواهد آمد؟ به آنجا كه شترش «قصواء» او را می آورد؟ شتر پیامبر با آوازی عجیب می رفت و جمیعت را می شكافت تا پس از زمان كوتاه توقف كرد، و در جایی كه مخصوص نگهداری شتران و متعلق به سهل و سهیل، فرزندان عمرو بود بر سینه به زمین نشست... مهاجر عزیز و محبوب همانجا از مركب خویش فرود آمد و به نماز ایستاد.

بر همان قطعه زمینی كه «قصواء» با سینه بر زمین نشست. هنگامی كه مصطفی وارد محیط شد. فرمان داد مسجدش را همانجا بنا كنند. دومین حرم و محل دیدار مسلمانان در تمام سالها و در همه روزگاران.



[ صفحه 174]



مهاجران و انصار در ساختن آن مسجد با همان مقدار مواد ساختمانی كه برایشان ممكن بود از قبیل: شاخه و لیف درخت خرما و مقداری سنگ و چوب، از یكدیگر سبقت می گرفتند درحالی كه مصطفی هم با آنان در كارها شركت داشت، و راهنمایی و كمك می نمود. گاهی دستش را دراز می كرد و گرد و غبار از چهره بعضی یارانش پاك می نمود، و برای مهاجران و انصار دست به دعا برمی داشت. آنان هم با سرودی به دعای پیامبر چنین پاسخ می دادند.



لاعیش الا عند عیش الاخره

اللهم ارحم الانصار و المهاجره



ترجمه: خدایا به انصار و مهاجران لطف و مرحمت فرما. هیچ زندگی در آخرت نیست.

بنای مسجد بیش از چند روزی طول نكشید. از اطراف مسجد نه حجره كه به صحن مسجد راه داشت ساخته شد كه خانه مصطفی (ص) باشد. بنای مسجد و حجره ها ساده و كوچك بود. بعضی آنها از سنگ سخت و بعضی از شاخه درخت خرما كه با گلی محكم می شد ساخته شده بود.

فرزند برورمند مصطفی «حسن بن علی بن ابیطالب (ع) از آن چنین یاد كرده و فرمود است: «من وارد حجره های پیامبر (ص) می شدم در حالی كه نوجوانی نزدیك به بلوغ بودم كه دستم را به سقف حجره ها می رساندم.»

چوبهای را با لیف خرما بهم بسته بودند و تخت خوابی برای شخصیتی كه خدای تعالی او را به عنوان خاتم انبیا برگزیده بود فراهم ساخته بودند.

در فاصله نه چندان دور از مدینه و حجاز كه كاخهای فرمانروایان و امیران و ثروتمندان، در حیره و غسان و یمن و ایران و مصر و حبشه و دیگر امپراطوران به چشم می خورد كه بسیار بلند و برافراشته بود، و به برق تكبر و خودخواهی و عیاشی درخشان شده بود، در حالی كه چشمهای دنیا از بنای ساده و كوچك پیامبر كه پس از اندك زمانی نور شكوه و جلالش تمام كاخهای كسری و قیصر و فرعون را در تیرگی و تاریكی فروبرد، روشنی خود را از دست داده بود.

یهودیانی كه در مدینه و اطراف آن به مستعمراتی در شمال حجاز چنگ انداخته



[ صفحه 175]



بودند خانه هایی محكم و قلعه هایی بلند ساخته بودند كه بر حجره ساده و كوچك پیامبر اسلام اشراف داشت و بر آن نظارت می كردند. و می دیدند كه زندگی پیامبر اسلام در كمال سادگی و بسیار فقیرانه است.

مردم این كاخها و قلعه های محكم مطالبی را كه پیامبر از كلمات پروردگارش در تشویق به انفاق در راه خیر آنهم به عنوان قرض دادن به خدای تعالی تلاوت می كرد دریافت می كردند، و به دنبال آن گفتار زشت و زننده خود را آشكارا منتشر می ساختند، و می گفتند: خداوند فقیر ومحتاج است و ما ثروتمند و بی نیاز!

مصطفی در روزهای نخستین كه به سرزمین هجرت آمده بود تا زمانی كه بنای مسجد و حجره های اطراف آن به پایان رسید به خانه دوست و یارش «ابوایوب انصاری» وارد شد. و اما یاران مهاجر پیامبر، به خانه های انصار از قبیله اوس و خزرج فرود آمدند. رسول خدا (ص) میان آن پیمان برادری بست. و خود آن حضرت هم پسر عمش علی بن ابیطالب را به عنوان برادر خویش برگزید. و بدین صورت هر انصاری برادر خودش را از مهاجران به خانه برد. و علی بن ابیطالب هم مصطفی را به عنوان برادر به خانه خویش برد. ولی از سوی دیگر: درب خانه های مهاجران در مكه، سخت بسته شده بود، و بدون صاحب و ساكن رها گشته بود.

پس از آنكه بنای خانه مصطفی در شهر هجرت تمام شد به بانویی احتیاج داشت كه این خانه را از محبت خود پر سازد، و موجبات آرامش و آسایش را برای مصطفی در تحمل بارهای سنگین رسالت و در مرحله دشوار آن فراهم كند.

عایشه، دختر ابوبكر از مكه هجرت كرده بود، و در مدینه به پدرش ملحق شده بود. البته سه سال پیش از هجرت مصطفی، عقد زناشویی را در مكه با او بسته بود. اما مدتی مصطفی جریان را متوقف ساخت، و در مكه او را به خانه خود منتقل نكرد. زیرا اوضاع و احوال هر دو طوری بود كه به تعجیل در انجام عروسی یاری نمی كرد.

از طرفی، «سودة» دختر «زمعة بن قیس بن عبد شمس» كه شوهرش «سكران بن عمرو» پس از برگشتنشان از هجرت حبشه دار فانی را وداع گفته بود پس از عایشه به خانه مصطفی در مدینه آمد. مصطفی بر او رحمت آورد و با او ازدواج كرد تا بار سنگین



[ صفحه 176]



بانو را كه از غربت و تنهایی و بی سرپرستی بسختی تحمل می كرد بر دوش گیرد، سودة به همین سعادتش كه همسر مصطفی بشمار می آمد (یعنی به احسان و رحمت پیامبر نه به عشق و الفت با او) قانع بود، و افتخار و شرافتی كه پیامبر به او داده بود و به عنوان ام المومنین به خانه خویش آورده بود، بی نهایت او را راضی ساخته بود.

زندگی پیامبر (ص) در خانه اش از خاطرات بسیار شیرین همسر محبوب و فداكارش خدیجه جان و قوت می گرفت؛ پس از انس و الفت ده سال گوارا و شیرین كه تا بیست و پنج سال ادامه یافت. در آن مدت پیامبر همسر دیگری در خانه خدیجه، یا بهتر بگوییم همسر دیگری در قلبش و در زندگیش نگرفت... مجتمع مدینه خود را آماده كرد كه پیامبر گرامی (ص) با زوجه نوجوان و نمكین و بسیار هوشیار خود یعنی عایشه دختر ابوبكر رسما عروسی كند. و علاقه مند و امیدوار بود كه عایشه در خانه و در قلب پیامبر آن فاصله و خلاءی را كه ام المومنین نخستین یعنی خدیجه فداكار بر جای گذاشته بود پر سازد. محفل عروسی در نهایت سادگی برگزار شد.

محمد (ص) به منزل پدر زن خود ابوبكر آمد. و «ام رومان» همسر ابوبكر دختر خود، این عروس نوجوان را پس از آنكه سرش را شانه زد و چهره اش را شست و شو داد و او را خوشبو ساخت به خانه پیامبر و نزد همسرش مصطفی (ص) آورد. در حالی كه عایشه دعا می كرد و از خدای تعالی می خواست كه این ازدواج را برای او و برای پیامبر مبارك نماید. نه شتری ذبح شد و نه گوسفندی، بلكه طعام عروسی ظرف غذایی بود كه از جانب «سعد بن عباده» خزرجی انصاری هدیه شده بود، و قدحی از شیر كه مقداری از آن را مصطفی (ص) نوشید، آنگاه به همسرش داد، و او هم مقداری از آن را نوشید. پیامبر عایشه را به خانه جدیدش منتقل نمود. و این خانه حجره ای از حجره های ساده بود كه اطراف مسجد پیامبر، از خشت و شاخ و برگ درخت خرما ساخته شده بود. و اثاث این حجره یك گستردنی بود كه از لیف خرما پر شده بود كه تنها بر روی حصیر پهن كرده بودند. و بر در ورودی حجره پرده ای از پشم و موی شتر آویزان بود.

در این خانه بسیار ساده و كوچك، عایشه زندگی زناشویی پر از امید خود را شروع كرد، وجای محدود و مخصوص خویش را در زندگی رسول خدا گرفت. در حالی كه



[ صفحه 177]



وجود «سودة» در خانه همسری كه عایشه او را با قلب و وجدان ظریفش و با عاطفه پر شور و هیجان دوست می داشت چندان قرب و منزلتی نداشت كه فكر «سودة» را كم و بیش به خود مشغول سازد، و لذا از نظر عایشه هم این مطلب كه: در قلب همسرش جایی برای سودة نمی باشد پنهان نبود!

آنجا عایشه را دل مشغول و نگران می ساخت این بود كه احساس می كرد محبت سرشار و عمیق خدیجه مهربان و فداكار در قلب محمد مصطفی هنوز هم بهره و نصیب فراوان دارد؛ همان بانویی كه خاطره همیشه زنده اش همه عواطف پیامبر اسلام را در یك ربع قرن برای خود برگزیده بود. این همسر با محبت عایشه را به گونه ای تربیت می كرد كه با بهره مندی و كامیابیش در جوار پیامبر و در قلب و زندگیش راضی و قانع باشد.

آیا عایشه دخترك كوچكی بود، آنچنانكه برای بعضی شرق شناسان شیرین می نماید كه او را این چنین وصف كنند؟ در حالی كه اینان رشد وآمادگی زن را در اجتماع عربی چهارده قرن پیش با مقیاسهای اجتماعی عربی در عصر ما مقایسه می نمایند.

آنچه را كه تاریخ ما قابل قبول می داند این است كه عایشه در سن شاداب نوجوانیش دوشیزه ای عاقل و هوشیار بود كه از همان روز نخستین كه زندگی زناشویی را آغاز كرد وجود و آمادگی خود را در خانه جدیدش به اثبات رسانید. و نقش ویژه خود را در زندگی با همسرش رسول گرامی (ص) با آگاهی تمام انجام می داد، و شخصیت خود را بر مجتمع آن روز و سپس بر تاریخ اسلامی تثبیت می نمود. تاریخی كه عمیق ترین اثر را در زندگی فقهی و سیاسی و اجتماعی برای امت اسلامی شناخته و قبول كرده است.

آیا مهاجران، وطن نخستین خود را در شهر قدیمی مكه، مهد تولدشان و مكان نشاط و فعالیت جوانیشان، و مسكن پدرانشان از روزگاران پیش فراموش كردند؟ و میان آن و ام القری فاصله افتاد؟ و خاطراتی را كه در آنجا داشتند درهم پیچیدند و كنار گذاشتند؟ نه، هرگز! بلكه مكه باز هم پایگاه مهر و محبت آنان بود، همان گونه كه پایگاه مهر و محبت انصار و سایر عرب بشمار می آمد. اما دوری از وطن آسان نبود. و در میان مهاجران كسی نبود كه با مكه وداع كرده باشد مگر آنكه قلبش باری سنگین از اندوه غم



[ صفحه 178]



را تحمل می كرد. گویی مصطفی (ص) آنچه را كه آنان در وجدانشان می گذشت زمانی بیان كرده بود؛ وقتی كه در ساعت خروجش از مكه برای هجرت به مدینه لحظاتی ایستاد، و تمام مكه را با نگاهی حزن آور و اندوهبار به خاطر آورد، و در حالی كه با آن وداع می كرد چنین گفت: «سوگند به خدا، ای مكه، تو در پیشگاه خدا محبوبترین سرزمینهایی و در قلب و نظر من هم محبوبترین مكانها. اگر قصد هلاك مرا نداشتند من از تو هیچ گاه جدا نمی شدم».

با وجود آنكه مراسم استقبال و محبت ها و برادری های اهل مدینه و كارهای مربوط به تنظیم اجتماع جدید اسلامی روزهای نخستین مسلمانان را در شهر هجرت از فعالیت و كار پرساخته بود اما فشار و اندوه و شوق وطن بر قلب بیشتر آنان سنگینی می كرد. در نتیجه حساسیت آنان را برای تغییر یافتن جو زندگی شدید می نمود. بیماری بر بسیاری از آنان عارض شد، و حرارت و تب، آنان را رنجور می ساخت، و در هذیان تب و اندوهها و شوقهای سركوب شده آنان پنهان می گشت. در حالی كه این اندوهها و شوقها از اعماق قلبهایشان خارج و بر سر زبانهایشان نمودار می شد. ام المؤمنین، سودة با عایشه دختر ابوبكر به اوایل روزگارشان در مدینه گفتگو می كرد. او برای عایشه چنین نقل می كرد كه: ابوبكر و «عامر بن فهیرة» و «بلال» در یك خانه بودند. بیماری تب بر آنان عارض شد. من بر آنان وارد شدم كه عیادتشان كنم. و این امر پیش از آنكه برای ما مانعی ایجاد شود اتفاق افتاد. شدت بیماری عارض بر آنان بگونه ای بود كه جز خدا كسی آن را نمی دانست. من به پدرم نزدیك شدم و به او گفتم: پدر، خود را چگونه احساس می كنی؟ او در پاسخ این رجز را خواند:



كل امری ء مصبح فی اهله

و الموت ادنی من شراك نعله



یعنی: هر انسانی شب را در میان خانواده خود به صبح می آورد در حالی كه مرگ از بند كفشش به او نزدیكتر است.

من گفتم: سوگند به خدا كه پدرم نمی داند چه می گوید. آنگاه نزد «عامر بن فهیرة» رفتم و به او گفتم: ای عامر خود را چگونه می بینی؟ او در پاسخ این بیت را انشاد نمود:



لقد وجدت الموت قبل ذوقه

ان الجبان حتفه من فوقه





[ صفحه 179]



یعنی: من مرگ را پیش از چشیدن آن دریافته ام، آری، انسان ترسو مرگش از بالای سر او به سراغش می آید.

گفتم: به خدا قسم كه عامر نمی داند چه می گوید.

بلال هم وقتی كه تب او را رها نموده بود بدن خود را به جلو درب خانه كشانید و آنگاه با صدای بلند خود مكه و محله و تپه های آن را یاد كرد، و چنین گفت:



الا لیت شعری هل ابیتن لیلة

بفخ و حولی اذخر و جلیل



و هل اردن یوما میاه مجنة

و هل تبدون لی شامة و طفیل



یعنی: ای كاش بدانم كه آیا یك شب در ناحیه «فخ» به صبح خواهم آورد در حالی كه اطرافم را گیاهان «ادخر» و «جلیل» فرا گرفته باشند؟ و آیا می شود كه روزی من به آبهای محله «مجنه» وارد شوم، و آیا در آنجا شتری و كوهی برایم نمایان خواهد شد؟

من آنچه را كه از آنان شنیدم برای رسول خدا (ص) ذكر نمودم، و گفتم: اینان هذیان می گویند، و از شدت تب، فهم و تعقل نمی كنند. حضرت فرمود: پروردگارا همان گونه كه مكه را در دل ما محبوب گرداندی مدینه را هم محبوب ما گردان، بلكه بیشتر از مكه.

وای بر مشركان مكه كه خود را در گمراهی نگه داشتند، و ظلم كردند و در سركشی و عناد و تجاوزشان راه افراط در پیش گرفتند، و به كسانی از آنان كه اسلام آوردند زیاد ستم روا داشتند.

مكه همچنان پایگاه محبت دلها باقی ماند. یعنی: آنان كه از مكه با عقیده و دینشان هجرت كردند مكه را فراموش نكردند، و سركشی بت پرستان طغیان گر از شأن و مقام آن نكاست. آری، مكه، گهواره نبوت و مكان بعثت و سرزمین حج عرب از زمان ابراهیم و اسماعیل (ع) بود.



[ صفحه 180]